میان بیگانگی و یگانگی هزار خانه است، آن کس که غریب نیست شاید دوست من نباشد
هر آشنایی تازه، اندوهی تازه است، هر سلام سر آغاز دردناک یک خداحافظی است، زمان جاودانه بودن همه چیز را نفی می کند!
برای دوست داشتن هر نفس زندگی، دوست داشتن هر دم مرگ را بیاموز...
ما می توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویش کنیم...
در پایدارترین شادی ها نیز غمی نهفته است، هیچ پایانی به راستی پایان نیست، در هر سرانجام مفهوم یک آغاز نهفته است...
در آن طلا که محک طلب کند، شک است. شک چیزی به جا نمی گذارد، مهر آن مطاعی نیست که بشود آزمود، عشق جمع اعداد و ارقام نیست تا بتوان آن را به آزمایش گذاشت،باز آن ها را زیر هم نوشت و باز آن ها را جمع کرد!
تمام راه ها به کلبه چوبی ساحل می انجامید و من ایمان داشتم که تو باز خواهی گشت، ایمان نیاز به آزمون را مطرود نمیداند!
به یاد داشته باش که یک مرد عشق را پاس می دارد، یک مرد هر چه را که می تواند به قربانگاه عشق می آورد، آنچه فدا کردنی است فدا می کند، آن چه شکستنی است می شکند و آن چه را که تحمل سوز است تحمل می کند اما هرگز به منزلگاه دوست داشتن به گدایی نمی رود!
تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن آسان تر است... تحمل اندوه از گدایی همه شادی ها آسان تر است... سهل است که انسان بمیرد تا آن که بخواهد به تکدی حیات برخیزد!
بگذار که انتظار فرسودگی بیافریند...
می توان به سوی رهایی گریخت...
اما بازگشت به اسارت نابخشودنی است.
هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر زود دلتنگ بشم و ثانیه ثانیه نبودن های رسمی ات با رسم دیرینه سکوت پر بشه...
این جا همان دلی است که پر شده بود از حس بودن همیشه نبودن...
این جا همان ذهنی است که پر شده بود از جملات کوتاه و چند کلمه ای...
سر در نمی آورم چگونه در آن خاموشی مبهم گم شدم،چونان که آنقدر به گریه انداختم که بالاخره به گریه افتادم!
... و حالا باز هم همان دخترک ساده و پر شر و شوری می شوم که تنها به کتاب و دفتر هایش چشم داشت و این همان کلاس اولیی است که تنها دغدغه اش آوردن نمره بیست بود اما حالا زیر صفر هم نمی شود...
خدا را چه دیدی ، شاید هم آنقدر صفر گرفتم که جمعش بیست شد....
نظرات شما عزیزان:
به منم سر بزنی ممنون میشم
می تونید بهنرین هم شوید
شما هم دعوتید
فقط اگه به موسیقی علاقه دارید دعوتی مارو
قبول کنید
[ یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:مسافر مجنون , ] [ 8:46 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]
[